کد خبر 28799
تاریخ انتشار: ۲۰ بهمن ۱۳۸۹ - ۱۰:۱۶

مي دانم تو را ناجوانمردانه مي زنند. چه نامه بنويسي و چه نه، تو تمام آنچه که ما ياراي بيانش را نداشتيم، در مناظره گفتي. موضع ما موضع مناظره است. هنوز هم. گاهي خودت آن مناظره را نگاه کن. لازم است اين روزها. دعاي ملتي بدرقه مناظره تو بود.

 به گزارش وبلاگستان مشرق، حسين قدياني در يکي از مطالب اخير وبلاگ "قطعه 26" نوشت:

اين روزها بزن بزن است؛ همه دارند هم را مي زنند. اين روزها همه دارند تو را مي زنند… و “من، تو، او، ما، شما، ايشان”، به گناه مشايي، گاهي خود تو را. از تو به خاطر مشايي، حتي معدود کساني که درست انتقاد مي کنند، آيا خسته نباشيدي هم به تو مي گويند؟!… که اينقدر پير شده اي در عرض 2 دولت؟! بد بودن مشايي، جاي خود؛ بي معرفت بودن ما هم به جاي خود! ببخش ما را آقاي رئيس جمهور. تو با 24 ميليون راي اگر يک مشايي داري، عده اي بدون راي، حتي بدون راي اقليت، سراپاي وجودشان مسئله سازي است. چه شده ما را که مشايي را درشت مي بينيم و پيري زودهنگام تو را درست نمي بينيم؟! چه بر ما آمده که حمايت از دولت، مصداق خروج از ولايت، معرف بي بصيرتي شده؟! در عرض اين چند سال، چقدر بي خوابي کشيدي، تا فلان روستايي، مدرسه اش، آب و برق مناسب داشته باشد؟… اين همه که تو بر کارآمدي نظام اضافه کردي، خوب بعضي اصولگرايان دارند مزد زحماتت را مي دهند! بخشي از جريان اصولگرا تو را از سران کفر و نفاق و فتنه بيشتر مي زنند! بخشي از جريان اصولگرا يک خط در ميان از مشايي انتقاد مي کنند، و از دولت، حمايت! ديگر بخش اين جريان، پرونده فلان مدير دولت را مهمتر از پرونده سران فتنه مي داند! مي ماند تنها بخش جريان اصولگرا که خدمات دولت را به قدر وسع خود پوشش مي دهد و گاهي هم در همان حد که “آقا” گفت، حرف خود را مي زند… و عجبا که برخي از مدعيان دوستي شما، بيشتر همين گروه آخر را ملامت مي کنند!… و به جاي خواص بي بصيرت چسبيده به جريان اصولگرا، براي حاج حسينين صفار و شريعتمدار، شعر مي سرايند! اصلي ترين حاميان تو را، عده اي به اسم دفاع از تو، بد دارند مي زنند. بد دارند تهمت مي زنند. چند بار تيتر يک کيهان و وطن امروز و جوان و چه و چه به انعکاس خدمات دولت شما گذشته است، و چند بار رسانه هاي مشايي، به جاي “مسئله حاشيه دولت”، “خدمت متن دولت” را تيتر يک کرده اند؟!… اما شما رسانه هاي ما را نمي خواني! عيبي ندارد!… گفت: “به کسي که مستوجب آتش است، به خاکستر قناعت کرده اند؛ چه جاي گلايه است”؟!

***
محمود! چونان قبل، باز هم مي خواهم تو را مدح کنم. رساتر از قبل. مي خواهم چنان از تو تعريف کنم که طعنه به تملقم زنند. باکي نيست. تو زياد فحش شنيده اي از دوست و دشمن. چاپلوسي اين دولت مظلوم، راه دوري نمي رود! زياد از روي چاپلوسي براي راس فتنه، تو را زده اند. بگذار من از روي تملق پابرهنه ها، کمي از هزاران خوبي دولت عدالت محور بگويم اما براي من سئوالي آزاردهنده به وجود آمده، از تو مي پرسم؛ اگر کسي، نه با جريان مسئله ساز براي دولت، نسبتي داشته باشد، و نه با جريان مسئله ساز براي حکومت، اصولگرا نيست؟! آيا نمي توان تو را دوست داشت و در عين حال، از “مکتب ايراني” و “مکتب بي بصيرتي”، از هر 2 بيزار بود؟!… مي شود؛ ما مي توانيم! باور کن دوست داشتن تو، همانقدر با دوست داشتن جريان خواص بي بصيرت، متضاد و غيرقابل جمع است، که با محبت مکتب ايراني! دل جاي يک دلبر است؛ مگر نه؟!… “با من صنما، دل يک دله کن”.
محمود! دل، 2 دله نمي شود؛ اين يکي را ما نمي توانيم! ما به تو راي داديم. به تو. حمايت از تو وظيفه ماست. قصوري اگر کرديم، بر ما ببخش! بر ما ببخش که زود داريم عاقبتت را “پيش بيني” مي کنيم! بر ما ببخش که از همين حالا روزشمار سقوط براي تو گرفته ايم! هم ما را ببخش و هم صد البته مدعيان دوستي ات را که با “ادبيات متفاوت” از خدمت، ذهن ما را درباره آينده، دچار اوهام خطرناک کرده اند! اين داعيه داران، مگر چه خوابي برايت ديده اند، که “پيش گويي” مي کنند؛ ما يکي 2 سال بعد همين زمان، حکم به تکفير تو خواهيم داد؟! اين عزيزان، ما را دارند از چه بيمي، به خيال خود مطمئن مي کنند؟! چه در بيداري برايت تدارک ديده اند، که ما در خواب هم دوست نداريم آن روز را ببينيم؟!… ما که سراپاي وجودمان عشق به عدالت محوري دولت توست. آن اندازه که بايد خدمات دولت تو را پوشش نداده ايم؛ اين درست، اما خودت قضاوت کن که بيشترين خوبي هاي بيشمار اين دولت را کدام دسته از هوادارانت منعکس کرده اند؟!… عيبي ندارد؛ رسانه هاي ما را نخوان، اما حرف دل ما را بخوان. از چشم مان حرف ما را بخوان. از اشک چشم ما! از اين دل نوشت…

***
محمود! آن روستايي اگر وبلاگ ندارد که از تو تشکر کند، اما منِ شهرنشين، سايتي دارم که فلان تقصير دولت تو را نقد کنم و آن آقازاده بهمان جاي شمال شهر، قدرت اين را دارد که بگويد تقلب شده! يعني تو رئيس جمهور نيستي! با ديکتاتوري سر کار آمده اي! آقازاده مي گويد؛ تو محصول ديکتاتوري آخوندها هستي و پدرش ادعا مي کند جريان ضد روحانيتي!… کيستي تو محمود؟! کاش لااقل اندازه “آقا” از تو حمايت مي کرديم، ما که ادعا داريم سرباز ولايتيم. به تو گفتند جريان ضد روحانيت اما تو در يزد از پدر بزرگوار همين آقاي خاتمي، و از ديگر روحاني شهيد؛ آيت الله صدوقي به نيکي ياد کردي اما روزگار فتنه، به تو، به من، به ما، به شما، به ايشان، به امام، به شهدا، به رهبر حکيم، گفتند “مرگ بر ديکتاتور، چه رهبر، چه دکتر”. آن کس که اين شعار را سر داد هنوز آزاد است و هنوز مي نويسد و هنوز بيانيه مي دهد و هنوز در روزنامه اش تيتر يک مي کند که “مبارک در آستانه سقوط”!… و بالاي تيتر يک، در يک گوشواره، عکس “آقا” را مي گذارد و در گوشواره ديگر، عکس تو را. در جمهوري اسلامي اگر خفقاني باشد، از آن ما بچه حزب اللهي هاست! نيست؟!…

در جمهوري اسلامي اگر خفقاني هم نباشد، پس بگذار مهندس، “من، تو، او، ما، شما، ايشان” را فرعون بخواند! وه، که چه فراعنه خوبي هستيم ما! رامسس دوم هم اگر مثل ما فرعون بود، موسي با او ائتلاف مي کرد! شک نکن محمود! ما اگر هم عصر موسي بوديم، فرعون از هارون به موسي نزديک تر مي شد! ما چند قرن دير فرعون شديم و الا نيل شکافته نمي شد و ام موسي، طفل خود را در صندوقچه نمي گذاشت و جگرگوشه خود را در نيل، رها نمي کرد! اين روزها تمام سينه ما، صحراي سيناست؛ “فاخلع نعليک، انک بالوادي المقدس طوي”. بگذار آهي بکشم از دست اين روزگار، آ….. الله …..ه! اين آه “يعني کليم آهنگ جان سامري کرد، اي ياوران بايد ولي را ياوري کرد؛ گر صد حرامي صد خطر در پيش داريم، حکم جلودار است سر در پيش داريم؛ حکم جلودار است بر هامون بتازيد، هامون اگر دريا شود از خون بتازيد؛ از دشت و دريا در طلب بايد گذشتن، بيگاه و گاه و روز و شب بايد گذشتن؛ فرض است فرمان بردن از حکم جلودار، گر تيغ بارد گو ببارد نيست دشوار؛ جانان من برخيز بر جولان برانيم، زآنجا به جولان تا خط لبنان برانيم؛ آنجا که جولانگاه اولاد يهوداست، آنجا که قربانگاه زعتر، صور، صيداست؛ آنجا که هر سو صد شهيد خفته دارد، آنجا که هر کويش غمي بنهفته دارد؛ جانان من اندوه لبنان کشت ما را، بشکست داغ دير ياسين پشت ما را؛ جانان من برخيز بايد بر جمل راند، حکم است بايد باره تا دشت امل راند؛ بايد به مژگان، رُفت گرد از طور سينين، بايد به سينه رفت زينجا تا فلسطين؛ بايد به سر زي مسجدالاقصي سفر کرد، بايد به راه دوست ترک جان و سر کرد؛ جانان من برخيز و بشنو بانگ چاووش، آنک امام ما علم بگرفته بر دوش؛ تکبير زن لبيک گو بنشين به رهوار، مقصد ديار قدس همپاي جلودار”.

***
محمود! مي دانم اي همپاي جلودار، اين روزها همه دارند تو را مي زنند؛ راس فتنه هستي مگر تو، که اين روزها همه دارند تو را مي زنند؟!… آري، اين روزها همه دارند تو را مي زنند؛ اصولگرايان از همه بيشتر و آن وقت گله دارند که چرا تو خود را نامزد اصولگرايان نمي داني؟! اگر خواص بي بصيرت، سردمداران جريان اصولگرا هستند، تو فقط نامزد ما ملتي، اما اگر آن پدر و مادر شهيد روستاي حسن سراي رودسر هم خودشان را اصولگرا مي دانند، شک نکن که تو کانديداي ما اصولگرايان هستي.

مي دانم؛ عده اي اصولگرايي را با جناح راست، اشتباه گرفته اند! ما هر بار که به تو راي داديم، به ناطق و خاتمي، با هم گفتيم “نه”. به هاشمي و موسوي با هم گفتيم “نه”. به مصلحت و دروغ با هم گفتيم “نه”. به اشرافيت و اسلام مرفهين بي درد، با هم گفتيم “نه”. به روحاني نمايان و روشنفکران غرب زده، با هم گفتيم “نه”. به رژيم طاغوت و جمهوري اسلامي قلابي، با هم گفتيم “نه”. ما هر بار که به تو “آري” گفتيم، “نه” گفتيم به زَر و زِر و زور و تزوير و مصلحت. جرم جناح راست در اشرافيت، از جناح چپ بيشتر است. راي ما به تو، “آري” به عدالت بود. “آري” به ولايت بود. عاري بود از مصلحت هايي که هميشه به ضرر عدالت، “تشخيص” داده مي شود.
محمود! جناح چپ، ولايت فقيه را نمي خواهد؛ صد رحمت به اين جناح، که جناح راست، ولايت فقيه را فقط براي اشرافيت خود مي خواهد. يکي در کربلا رسما به نداي “هل من معين” حسين، “نه” گفت و ديگري گفت: من با حسين، همه جا همراهي مي کنم، جز کربلا. اين دومي آزاردهنده تر است؛ نيست؟! گوش کن اين آزار را… ما تو را اي خامنه اي، اي يار ديرين، قبول داريم، اما به آن شرط که پاي راي يک مشت پابرهنه پاپتي، به اين احمدي نژاد تازه به دوران رسيده، نايستي!… ما علي جان! تو را قبول داريم، اما کاري با زندگي ما نداشته باش، که اين را از کجا آورده اي و در چه راهي مي خواهي خرج کني؟!… علي جان! ولايتت را قبول داريم، اما مي بخشيدها؛ دوستي گفتند، رفيقي گفتند؛ يار، همراه و همسنگر ديروز و امروز و فردايي گفتند!… اصلا آقاي خامنه اي! آن زمان که من با امام عکس داشتم، احمدي نژاد کجا بود که حالا آن گداگرسنه هايي که به اين بابا راي دادند، کجا باشند؟!… هان؟!… آن نامه “آقا” خطاب به شما؟! اين نامه شما خطاب به نمايندگان؟! آن توصيه وحدت به سران قوا؟! اين دعوا و مرافعه هاي روي مخ ما؟! کاش وقتي “آقا” مي گويند؛ “از سران قوا رضايت دارم”، اين رضايت از صميم قلب ايشان باشد.

ما به تو راي داديم براي شادي اين قلب. توقع ما از تو، بيش از ديگر سران قواست. تو منتخب مايي. ما به تو به خاطر عکس هايت با امام، راي نداديم؛ امروزِ تو براي ما از گذشته ات مهم تر است، اما نگذار دل مان براي احمدي نژاد 84 تنگ شود. وظيفه حمايت از تو روي دوش ماست؛ آنجا که سابقه دارها، از گذشته خود بر فرق امروز ما چماق مي سازند. تو کجا بودي؟! ما کجا بوديم؟!… جناب عمار! چرا اندازه طلحه و زبير با پيامبر عکس نداشتي؟!… ما هر چه مي کشيم از دست توست برادر!… “اين عمار” نه در روزگار سيدعلي، که حتي در قاب عکس خميني؟!… غيبت داشتي برادر! غيبت داشتي محمود! غيبت داشتي، من!… هان اي من! با تو هستم؛ عرصه خطر، صلب نياکانت بود يا عبور از بحران؟!… هان اي من!… “من چه گويم که تو را نازکي طبع لطيف، آنچنان هست که آهسته دعا نتوان کرد”… هان اي من! “دلم تا دست بر دامان در زد، دو دستي سنگ شيون را به سر زد؛ اميدم مشت نوميدي به در کوفت، نگاهم قفل در، ميخ قدر کوفت؛ چه درد است اين که در فصل اقاقي، به روي عاشقان در بسته ساقي؛ بر اين در،‌ واي من قفلي لجوج است، بجوش اي اشک هنگام خروج است؛ در ميخانه را گيرم که بستند، کليدش را چرا يا رب شکستند؛ دعا کردند در زندان بمانم، دعا کردند سرگردان بمانم؛ من آخر طاقت ماندن ندارم، خدايا تاب جان کندن ندارم؛ دلم تا چند يا رب خسته باشد، در لطف تو تا کي بسته باشد؛ بيا باز امشب اي دل در بکوبيم، بيا اين بار محکم تر بکوبيم”… هان اي من! “کيست اين پنهان مرا در جان و تن، کز زبان من همي گويد سخن؛ اين که گويد از لب من راز کيست، بنگريد اين صاحب آواز کيست؛ در من اين سان خود نمايي مي کند؛ ادعاي آشنايي مي کند؛ متصل تر با همه دوري به من، از نگه با چشم و از لب با سخن”.

***
محمود! ما هر بار که به تو راي داديم به خميني و خامنه اي و خون شهدا “آري” گفتيم. ترجمه راي ما به تو اين است: “تاييد اسلام پابرهنه هاي محبوب امام”. درست است که همه آن 40 ميليون نفر به جمهوري اسلامي “آري” گفتند، اما راي دهندگان به تو يعني اکثريت جامعه، واضح تر سخن گفتند که جمهوري اسلامي انقلابي مي خواهند، نه جمهوري اسلامي قلابي. آن کس که هنوز هم بر مواضع فتنه خود اصرار دارد، نماد جمهوري اسلامي قلابي است. عده اي فعلا به مصلحت شان نيست، از اين صريح تر عليه جمهوري اسلامي سخن بگويند! از اين عده آيا کسي اطراف شما نيست؟!
محمود! تو سرباز جمهوري اسلامي انقلابي هستي. جمهوري اسلامي پابرهنه ها. ما روي نام بلند تو زياد قسم خورده ايم. تو سوگند به قرآن خوانده اي، ما قسم به قرآن ناطق. تو سوگند به قانون اساسي خورده اي، ما قسم به خون شهدا. عده اي اما اصولگراي آمريکايي هستند و با اينکه اصولگرا هستند، پرونده مهدي هاشمي را کوچک تر از آن مي دانند که بررسي شود! بگذار عده اي تو را از موضع اصولگرايي بزنند؛ مگر به نام دين، سر از بدن حسين جدا نکردند؟… اما اجازه نده که عده اي از همين موضع اصولگرايي، در نقد تو حق داشته باشند! و حق داشته باشند که نگران تو باشند! خوب مي داني چه دارم مي گويم. کاش همه منتقدين تو ناحق بودند اما آنجا که مصباح هم از دست مکتب ايراني و مخلفاتش، آه مي کشد، آنجا که نامه هاي در خفا، سر از جرايد در مي آورد و وحدت ميان سران قوا را مي شکند، راستش دل ما هم مي شکند. من اصلا نمي خواهم حق را به ديگر قوا بدهم. حرف ما اين است؛ وقتي رهبر عزيز امر مي کند که “مسئولان، جلوي چشم مردم به دعوا با هم نپردازند”، ما توقع مان از تو، بيش از ديگران است و الا منکر حملات ناجوانمردانه به تو نيستيم و آنجا که از منظر اصولگرايي، بي رحمانه تو را مي زنند، حرف مان درددلي بيش نيست؛ مگر به نام نخست وزير امام، ميراث امام، ولايت فقيه را نمي زنند؟ مگر به نام محمد، به نام خميني، علي را نمي زدند و سيدعلي را نمي زنند؟! عادت ديرينه ما زخم برداشتن از دوست است؛ با همان دوست که بايد با او وحدت کلمه داشته باشيم، تا دشمن به ريش ما نخندد. ما مادريم، نه نامادري محمود!… آخرين بار در کدام سجاده، روي کدام مُهر کربلا، گريه کرده اي؟… شيعه يعني اشک. يعني سکوت. يعني فرياد. يعني داد. يعني غم در دل و تبسم بر صورت. يعني بصيرت. يعني ولايت پذيري.
محمود! آيا خاتمي و هاشمي را هم مي شد با اسم کوچک صدا کرد؟… من به تو حق مي دهم نامه بنويسي اما نه در جلوي چشم ما و چون تو را بيشتر از اصولگرايان آمريکايي، ولايت پذير مي دانم، و ولايت پذير مي خواهم، فکر مي کنم فرق تو با خواص بي بصيرت، همين جاهاست که بايد معلوم شود. تو سوگند مايي محمود!… سوگند ما. گاهي لازم است چون مالک، از “موضع حق”، به نفع “حق موضع”، سکوت کنيم. در ملا عام سکوت کنيم… بله! ما مي دانيم بعضي ها تو را برنمي تابند؛ نيازي به نامه نيست. اين جماعت، قبل از تو، راي ما را به تو برنمي تابيدند. يادت رفته؟! اين درست که برخي به بهانه نقد مشايي، تو را تخريب مي کنند، اما هنوز هم بيشترين حمله به تو از ناحيه کساني است که با اصل ولايت فقيه مشکل دارند. مهمتر از عده اي که به نام مشايي، تو را مي زنند، آن عده اند که به قصد تخريب “آقا” تو را نشانه گرفته اند. جناب راس فتنه از اين زاويه با تو دشمني مي کند، و برخي از همين زاويه با تو دوستي خاله خرسه مي کنند! دوستاني که برايت مسئله درست مي کنند، شک کن در ادعاي دوستي شان. اين دوستان دارند خوراک مي دهند دست دشمنانت. دشمن تو همان کس است که در مناظره آبرويش را بردي، آبروي خاندانش را بردي، اما آيا نبايد شک کني در ادعاي دوستي آن دوست که به همين دشمن، خوراک مي دهد؟ عده اي از دشمنانت “مصلحت” نمي بينند که مستقيم با ولايت فقيه دربيافتند، تو را نشانه گرفته اند تا دولت محبوب ما را بزنند. اين دشمنان تو، آنقدر پست و زبون اند که سفرهاي استاني تو را گداپروري مي خوانند و خوبي هاي تو را بد جلوه مي دهند. اين دشمنان تو، آنقدر حقير و نامردند که در برابر طرح عظيم هدفمندي يارانه ها، کارشکني مي کنند. ما اينها را مي دانيم.

ما بارها و بارها با قلم خود، با کار خود، با اين افتخار که در اين دولت، کارگري کردن به پادشاهي شرف دارد، دشمنانت را زده ايم. باز هم مي زنيم. هم از موضع ولايت پذيري، هم از زاويه حمايت از رئيس جمهور قانوني ملت، و هم از دريچه جاي دنجي که در کنج دل ما داري. ما از تو دفاع مي کنيم اما گلايه ما از دست آن دسته از مدعيان دوستي توست که به همين جماعت، اين گستاخي را مي دهند و اين خوراک را فراهم مي کنند که تو را جريان ضد روحانيت خطاب کنند. نه فقط تو، که عالمي در رتبه “مصباح هدايت” را جرئت کنند و جريان بدون سابقه انقلابي و داراي عقايد انحرافي بخوانند.

من مانده ام؛ اگر مشايي، تو را اينقدر دوست دارد، چرا بيش از آنکه خودش را هزينه تو کند، تو را هزينه مسئله سازي هاي خود مي کند؟!… نه! عيب تو “کيهان” نخواندن نيست، اين است که چرا همانان که خود را حلقه اول اطرافيانت مي خوانند، گاهي تيتر يک همان رسانه هاي جريان اشرافيت چپ و راست مي شوند؟! بگذار ما دل به اين خوش کنيم که کيهان و وطن امروز و ايران و جوان و برنا و پير، به خاطر حمايت از دولت عدالت محور تو بارها از طرف دشمنانت فحش و ناسزا شنيده اند. فرق ما با عده اي از مدعيان دوستي ات اين است؛ ما به دشمنان تو خوراک نمي دهيم؛ شلاق زخم زبان شان را به تن مي خريم. اگر ادعا کنم که ما، خود را و تو را اصولگرا مي دانيم، باز هم مي خواهي بگويي که نامزد جريان اصولگرا نيستي؟!
محمود! نامه تو وقتي علني مي شود، فقط دوست نمي خواند؛ دشمن هم مي خواند. دشمن بيروني هم مي خواند. آنقدر زبانش را داري، که در خلوت، از پس گرفتن حق قانوني خود برآيي. ما هم که از همه کارشکني ها باخبريم؛ اگر ملت و ولايت، پشت اين دولت است، سر و کله زدن با ديگر قوا، آن کاري است که تو در خلوت بايد انجامش دهي. در جلوت، کار تو همين سفرهاي استاني است. کار تو همين خميني وار سخن گفتن است. کار تو همين هدفمندي يارانه هاست. کار تو همين عدالت محوري است. کار تو همين مصوبات هيئت دولت است. کار تو همين يک کلام است: “کار”. ابتکار تو و برگ برنده راي ما، همين شبانه روز کارکردن است. بهترين تودهني تو به دشمنانت که کمر به شکست دولت تو بسته اند، همين افتتاح آزادراه تهران – پرديس است. اين خبر را وقتي ما در رسانه هاي خود منعکس مي کنيم، بُردش حتي از همين دل نوشت، بيشتر است. گفتم که؛ مي دانم تو را ناجوانمردانه مي زنند. چه نامه بنويسي و چه نه، تو تمام آنچه که ما ياراي بيانش را نداشتيم، در مناظره گفتي. موضع ما موضع مناظره است. هنوز هم. گاهي خودت آن مناظره را نگاه کن. لازم است اين روزها. دعاي ملتي بدرقه مناظره تو بود. اسم که مي بردي، اگر چه درست اين بود که اسم نمي بردي، اما ولايت پذيري تو، آن روزها، مثل شهدا، شجاعانه بود. القصه؛ خميني هم شايد راضي نبود که بالاي خاکريز، فلان شهيد بعد از اين، “صدام خره، گاو منه” بگويد اما خميني وقتي گفت: “مزار شهدا زيارتگه عشاق اهل يقين است”، اين شهيد را استثناء نکرد… و مگر خامنه اي نگفت: “نظر من البته به مواضع رئيس جمهور نزديک تر است”؟!… و مگر ما جانانه ترين تکبير عمر خود را نفرستاديم؟!… و مگر همان نماز جمعه “آقا”، بعضي ها که آن جلوجلوها نشسته بودند، بعد از تکبير ما، “هيس” نگفتند؟!…
محمود! حتما لازم است بگويم که بعد از مناظره، مادرم براي برنده شدن تو در انتخابات رياست جمهوري “سفره ام البنين” نذر کرد؟! حتما بايد بگويم که بعد از مناظره، روحاني مسجد محل مان که براي خودش کسي است، آمد در خيابان و شعار مي داد “مناظره عالي بود، جاي امام خالي بود”؟! حتما بايد بنويسم که بعد از مناظره، مادر دوستم ميثم، براي سلامتي ات از گزند بلاياي طبيعي(!) گوسفند، نذر جنابعالي کرد؟! حتما بايد پرده بردارم از اين راز که وقتي تو داشتي در مناظره، عليه چپ و راست و خرس گنده هاي فراري بعد از اين، حرف مي زدي، ملتي داشت همپاي جلودار اشک شوق مي ريخت؟! حتما بايد بگويم که پدر شهيدان بهرامي، تا صبح براي سلامتي ات نماز مي خواند و در سجده، هاي هاي گريه مي کرد؟! حتما بايد شرح دهم که بعد از مناظره، چه خبر شد در شهر من؟!… باشد، مي گويم: عده اي کثير از جوانان جنوب شهر با موتور قراضه خود آمده بودند جلوي صدا و سيما که تو را بدرقه کنند اما عده اي قليل از جوانان شمال شهر که رنگ مقدس سبز بر گردن سگ هاي خود بسته بودند، به طعنه ايشان را خطاب مي کردند که؛ “بالاشهر، خوشگله”؟! گفتم که؛ مي دانم که اين روزها همه دارند تو را مي زنند، اما در اين گير و دار پيرزني در ميدان اميرچخماق، تو را محمود صدا مي زد و گريه مي کرد؛ “پسرم محمود! خدا پشت و پناهت باشد”. مي دانم که اين روزها هيچ کس از تو دفاع نمي کند. جز ملت و ولايت، همه به تو بد و بيراه مي گويند. مي دانم. همه دارند تو را مي زنند، مي دانم. آنان که کارنامه امروزشان، نمره مردودي در فتنه 88 است، از ترس عاقبت تو، که ميان مشايي و نظام، کدام را انتخاب مي کني! پاچه خواران راس فتنه، به خاطر حرف هايت در مناظره. ترسوها، به خاطر حرف زدنت چون امام از مبارزه. عده اي به خاطر باخت تيم ملي. عده اي به خاطر سقوط هواپيما. عده اي به خاطر پرونده معاون اول. عده اي به خاطر عزل و نصب وزرا. عده اي به خاطر گراني. عده اي به خاطر آلودگي هوا. عده اي به خاطر گرماي کره زمين. عده اي به خاطر اتمسفر. عده اي به خاطر افشين قطبي. عده اي به خاطر لژيونرها. عده اي به خاطر بدهي دولت به شهرداري. عده اي به خاطر بدهي ملت به مترو. عده اي به خاطر بدهکاري تو به ولايت مترو. عده اي به خاطر طلب بعضي ها بابت مناظره. عده اي به خاطر لباس هايت، که وقت نمي کني، کمربند خود را از پاريس سفارش بدهي. عده اي به اين خاطر که چرا بوي ادوکلن مارک غرب نمي دهي… و عده اي هم به خاطر “اللهم عجل لوليک الفرج والنصر”… باز هم بگويم؛ عده اي به خاطر ولايت فقيه. عده اي به خاطر سيدحسن نصرالله. عده اي به خاطر رئيس جمهور مکتبي. عده اي به خاطر سرباز حزب الله. عده اي به خاطر فرزند روح الله. عده اي به خاطر راي ما به تو. عده اي به خاطر سوگند ما به تو. عده اي به خاطر سابقه شان… و عده اي به خاطر عبدالله بن زبير! ظاهرا تو هم کم و بيش، سران فتنه هستي! تقصير خودت بود؛ وارد منطقه ممنوعه قدرت شدي. مي خواستي نشوي! ما هم مي خواستيم به تو راي ندهيم! تقصير خودمان است!
محمود! من هم ديگر حاضر نيستم از تو دفاع کنم. مي بيني؟!… انتقاد از مشايي، وقتي براي من باقي نگذاشته، تا ببينم که دستت را در سفرهاي استاني، با باند، بسته اي! از صدقه سر دولت تو، چه بسيار که مثل من کت شلواري شدند، اما تو هنوز هم “کاپشن احمدي نژادي” مي پوشي. ما کت شلواري هاي بابصيرت همه از اندروني بيت رهبري باخبريم که “آقا” به تو گفته؛ “چرا جلسات مجمع نمي روي”؟!… اما يادمان رفته که رهبر از اين دولت، عمومي و به صورت خاص حمايت کرده و مي کند. بصيرت ما مثل بولتن برخي نهادها، محرمانه شده است، اما کاش هرگز دل مان براي حمايت هاي “آقا”، مثل دوره اول دولت شما تنگ نشود! تا وقتي مي شود از تو به بهانه افزايش نرخ تاکسي گلايه کرد، ميکروب سياسي را، همه گذاشته اند “آقا” بگويد. من تو را نقد مي کنم، فلان اصولگرا، مشايي را، تو هم اين وسط کيهان نمي خواني، و تيتر يک شرق اين مي شود؛ “خاتمي: با شرايطي مي خواهم به نظام برگردم”. اصلا کاش تو هم مثل خاتمي، بي حيا بودي و دم به ساعت مي گفتي؛ نمي گذارند کار کنم!… نمي گذارند کار کني، اما شنيده ام ضرب العجل تعيين کرده اي، انسان به فضا بفرستي! چه رويي آخر داري تو؟!… اصلا من راي به همين روي تو داده ام. ملتي به همين شجاعت تو راي داد. به اينکه نه از چپ هستي و نه از راست. تو از جنوبي… و در جنوب، سيدحسن نصرالله از نفس گرمت بوي خامنه اي شنيد.
محمود! تو گاهي خطا مي کني اما عده اي اصولا خط شان انحرافي است. غلط کرده کسي، چون تويي را جريان ضد روحانيت بخواند، که تو، براي رهبر روحاني عربي، رايحه رهبر روحاني مسلمين جهان مي دهي. در کشور امام زمان، جز همان راس فتنه اي که فرزندانش به آشوبگران عاشورا پول دادند تا خيمه زينب را بهتر آتش بزنند، هيچ کس جريان ضد روحانيت نيست. کسي هم اگر هست، زيرمجموعه خود اوست. تا وقتي رهبر از دولت محبوب ما حمايت مي کند، آن راس فتنه اي که مخالف اين دولت است، جريان ضد روحانيت است. جريان ضد روحانيت، جريان ضد ولايت فقيه است که نامه سرگشاده مي نويسد به “آقا”. جريان ضد روحانيت، همان جريان مذمومي است که به امام، آن عزيز دوران، جام زهر داد. من از سردمدار اين جريان به 2 دليل اسم نمي برم؛ يکي اينکه همه مي دانند چه کسي را دارم مي گويم و ديگري اينکه اگر قوه محترم قضاييه به خاطر اين مطلب هم مرا احضار کرد، به دادستان بگويم؛ منظورم از جريان ضد روحانيت، يکي حسني مبارک است، دوم، البرادعي و سوم، بن عمر تونسي!… آري، ديکتاتورها که نظر خود را مشرف بر راي اکثريت مي دانند، جملگي جريان ضد روحانيت اند. سران فتنه هم ديکتاتور هستند و هم جريان ضد روحانيت. خاتمي، روحاني نيست، جريان ضد روحانيت است، که اين فقط جريان ضد روحانيت است که عليه جمهوري اسلامي با جرج سوروس وارد شور مي شود. تو براي حل مشکلات فلان استان، ساعت ها جلسه مي گذاري و موسوي، در مشي ديکتاتوري، هيچ فرقي با حسني مبارک ندارد؛ هر 2 راي اکثريت را برنمي تابند؛ با اين تفاوت که ما به موسوي، دولت را تعارف نزديم که حالا مجبور باشيم مثل مردم مصر، ديکتاتور را از تخت پايين بکشيم. ديکتاتورهاي ما بچه هاي خوبي هستند؛ خودشان زير تخت اند! خاتمي در خوي ديکتاتوري هيچ فرقي با بن عمر ندارد. هر 2 از راي پابرهنه ها فراري اند. تفاوت ديکتاتورهاي ما با ديکتاتورهاي جهان عرب در اين است که اينجا، ديکتاتوري اگر بخواهد عليه راي 40 ميليوني اکثريت، غلط زيادي کند، ما اينجا رهبري به اسم خامنه اي داريم که به پشتوانه راي ملت، سران فتنه را بنشاند سر جاي شان. بنابراين توپ و تانک حکومت ديکتاتور مبارک، نه فقط ادامه ديکتاتوري پهلوي، که ادامه قانون شکني هاي سران فتنه است. هر گلوله اي که هر مصري را مي کشد، ادامه بيانيه هاي ضد دموکراسي موسوي است. بن عمر فراري، ادامه مهدي هاشمي فراري است. جمال مبارک فراري، به هر قبرساني فرار کرده باشد، ادامه همان آقازاده فراري است. در نظر مردم مصر، طبق نظرسنجي خود غربي ها، سيدحسن نصرالله از همه محبوب تر است؛ پس قيام مردم مصر، امتداد 22 بهمن خميني و ادامه 9 دي خامنه اي است. مردم مصر، ديکتاتور نخواستن را از ما آموخته اند؛ چه آن زمان که شاه را از تخت پايين کشيديم و چه اين زمان که اجازه نداديم بازيچه هاي آمريکا از تخت حکومت حکيمانه جمهوري اسلامي بالا بروند و جمهوري اسلامي قلابي درست کنند. فرق اساسي جمهوري اسلامي با حکومت ديکتاتور مصر در اين است: جمهوري اسلامي، فرعون ندارد، بت ندارد، اما اگر کسي هم هوس بت بودن به سرش زد و هوس کرد عليه راي اکثريت، حرکت کند، بت شکني به نام خامنه اي، مي شکند اين بت را. ما در صورت سران فتنه، جاي سيلي زيباي فرزندان علي را به خوبي احساس مي کنيم. جمهوري اسلامي هنوز بي علي نشده است که بعضي ها بخواهند اداي مبارک و بن عمر را دربياورند و ديکتاتوري کنند. موسوي دوست دارد فرعون باشد، اما ما چون خير او را مي خواهيم، به او اجازه طاغوتي گري نمي دهيم. موسوي بايد به خاطر اين خيرخواهي دست ما را ببوسد. ما نبوديم مهندس، نشان داده که استعداد مبارک شدن را دارد و هيچ بعيد نبود اگر 9 دي نبود، از همين خاتمي، چه بن عمري در مي آمد! خاتمي، اينطوري اش را نگاه نکنيد؛ اوج بي حيايي اين ملعون زماني بود که داشت از روي دست جرج سوروس براي جمهوري اسلامي 300 هزار شهيد، نقشه مي کشيد. لعن علي عدوک يا علي، خاتمي و کروبي و موسوي و بن عمر و مبارک و البرادعي و نتانياهو و شاه ملعون و انور سادات… و همه شان، کلا! سران فتنه اگر خيلي دوست دارند بازداشت شوند، به جاي بيانيه نوشتن، سلاح سرد دست بگيرند! طبق قانون از اين پس کساني که سلاح سرد، مواد منفجره، محترقه، افشرده هاي اشک آور و گازي، شوکر، تفنگ و کلت بادي، انواع سوزن هاي آلوده به بيوميکروب ها، تفنگ هاي ساچمه اي، ورزشي و شکاري، شمشير، قمه و… را حمل کنند يا به همراه داشته باشند، غير مجاز و حاملان آنها که موجب رعب و وحشت مردم شوند و آرامش جامعه را بر هم زنند، محارب شناخته و مجازات مي شوند. آقاي مهندس! اگر مردي، با يکي از انواع سوزن هاي آلوده به بيوميکروب ها بيرون بيا تا قوه قضاييه، حالت را بگيرد؛ بيانيه نده! اين بيانيه آخري را هم در ضمن رهنورد نوشت؛ قلمش تابلو بود!

***
محمود! حاشا که با تو سخن را فراموش کرده باشم؛ ما ملت، تو را دوست داريم؛ با چه زباني بگوييم؟ در کدام سفر استاني، گرما و سرما مانع حضور ما شد؟ کجا تو را نگين انگشتر حضور حماسي خود نکرده ايم؟ کجا هواي دولتت را نداشته ايم؟ خواص بي بصيرت عمرا در اين راه سخت و جان فرسا، تو را کمک کنند؛ مسخره ات مي کنند و همشهري هنوز هم تيتر يکش اين است؛ دولت به مترو بدهکار است! به مترو پول نده، مي رود در جيب آقازاده فراري، اما براي ما قطار شهري نمي شود! اين قبيل کارهاي دولت تو مورد تاييد ماست. خميني باج نداد، خامنه اي هم باج نمي دهد، تو هم باج نده! اما طبق قانون، باج نده! دولت تو آنقدر خوبي دارد که ما بدي هايش را مسئله دست چندم خود بدانيم. ما مي دانيم در ولايت مترو، جناب شهردار، خودش را براي چه کسي دارد لوس مي کند! شهرداري تهران اگر اينقدر گداست، مي تواند کمتر مجله دربياورد و براي توسعه حمل و نقل شهري اتوبوس بخرد! اگر به کمک کردن باشد، شهرداري تهران بايد به دولت همه شهرهاي ايران، کمک کند. شهرداري خوب است کمتر پول خود را صرف شبه کارهاي مثلا فرهنگي کند و کمک کند به دولت تا مشکل اينترنت آن روستاي لب مرز حل شود. از نظر ما شهرداري به دولت بدهکار است، و نه دولت به شهرداري. دولت، به هيچ کجا، جز به توده هاي پابرهنه بدهکار نيست. دولت، نه به مجلس، نه به قوه قضاييه و نه به مجمع تشخيص، هيچ بدهي ندارد. دولت اما مثل مجلس و مجمع و هر نهاد ديگري در اين نظام، بدهکار تنفيذ رهبر است. بدهکار قانون اساسي است. بدهکار وصيت نامه شهداست. هيچ قوه اي، به هيچ قوه ديگري بدهکار نيست. سران قوا قبل از آنکه رئيس قوه خود باشند، سرباز ولايت فقيه اند. قواي 3 گانه، جزايري جدا افتاده از يکديگر نيستند، اما چون بار اصلي کشور بر دوش قوه مجريه است، دولت، فقط بدهکار حل مشکلات کشور است و لازم است در جهت کاهش معضلات مردم، قواي ديگر به قوه مجريه کمک کنند. تضعيف يک قوه، در نهايت منجر به تضعيف ديگر قواي کشور مي شود. دانه هاي تسبيح، کنار هم زيباست و آن ريسمان که نگه مي دارد اين دانه ها را، “ولايت فقيه” است.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس